هانیه جونهانیه جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

هانیه کوچولو عشق مامان و بابا

تولد هانیه جون

1393/11/3 14:03
نویسنده : مامان نی نی
314 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که این مطلب رو میخوام واست بنویسم 27روزت هست دخترم ببخشید که این قدر دیر اومدم اخه چون سزارین شدم خیلی درد داشتم تو هم که شیطنت میکنی ونمیزاری که بیام وبه وبلاگت سر بزنم همش شبا بیداری و از دلپیچه نمیخوابی .خب بگذریم میخوام برات از روز تولدت بنویسم .دقیقا تا همون شب عمل به خاطر خارش هایی که داشتم اذیت میشدم ومجبور شدم برم حمام البته اون شب خونه مامان جونت خوابیدیم چون میخواستیم صبح زود بریم بیمارستان برا عمل .من که خیلی استرس داشتم وداشتم از ترس ذهره ترک میشدم اخه اولین باری بود که میخواستم وارد اتاق عمل بشم وخلاصه خیلی میترسیدم واز خدا فقط وفقط میخواستم که دخترم سالم وصالح باشه .خب وارد اتاق عمل شدم وخیلی دلهره داشتم روی تخت دراز کشیدم وخدارو شکر دکتر بی هوشی اومد و یه سرنگ بهسرمم تزریق کرد وخوابم برد وقتی که به هوش اومدم داشتم از درد میمردم مامان جون ومادر جون اومدن بالا سرم چند بار پرسیدم بچم سالمه فقط همین .بعدم له دیدمت واز شدت خوشحالی همه ی سختی های بارداری یادم رفت ودردهای عمل برام قابل تحمل تر شدن .راستی نگفتم که کوچولوی من روز یکشنبه ساعت 9و45دقیقه متولد شد.
با وزن 3کیلو 450وقد 51سانت.دو سه روز بعد برا ازمایش زردی رفتیم بیمارستان که گفتن زردی نوزاد 15 هست و باید زیر دستگاه بستری بشه .من خیلی نگران بودم چون مدام پرستارا میومدن واز کف پای دخترم برا ازمایش کنن که ببینن زردی اومده پایین یا نه خون میگرفتن منم که دلم نازک وهمش گریه میکردم 2روز کامل بستری بودی تا زردیت اومد روی11 ورفتیم خونه من همش خنکی میخوردم همه بهم میگفتن از بس تو بارداری گرمی خوردی اینجوری شدی ولی من معتقدم که گرمی ربطی به زردی نداره اگه ربط داشت این همه روایت وحدیث از امامانمون در رابطه با خوردن مثلا خرما عسل وانجیر وموز خربزه و... در هر ماه مخصوص به خود نبود.هر چی باشه امامان علمشون از ما ادما بالا تره.راستی تاریخ زایمان نینی عمو محسن هم 7بهمن هست .دقیقا یک ماه فاصله ی سنیتون هست.برات یه عکس از لحظه تولدت میزارم عزیزم.

پسندها (1)

نظرات (0)